قلمرو پاروگ همراه با تکنولوژی و ساختمان‌های مرتفع گسترش پیدا کرد. در کنار قلمرو پاروگ، سرزمین مینتراس وجود داشت که برخلاف پاروگ، از تکنولوژی به دور بود.
مردم مينتراس از موجودات و انسان‌هایی بودند که در هر زمینه‌ای از اندیشه فعالیت می‌کردند. شهردار پاروگ در سرتاسرقلمرو، دروازه‌هایی استوار ایجاد کرد تا فاصله‌ای میان مردم پاروگ با موجودات و انسان‌های مینتراس وجود داشته باشد.
کاربردی‌ترین و پرترددترین ناحیه پاروگ، ناحيه شرقی، شهر شکاف بود و تمامی نیروهای ویژه امنیت به دستور شهردار به ناحیه شرقی انتقال یافتند. یکی از کارآگاه‌های ویژه پاروگ، آرسگان نام داشت. آرسگان در گذشته، از شب نیروی تاریک را هدیه گرفته بود و می‌توانست با نیروی تاریک خود مبارزه سیاه، معلق کردن اجسام و… را انجام بدهد. افرادی همانند آرسگان در پاروگ وجود داشتند که تعداد آن‌ها کم بود، این افراد با توانایی خاص، همگی در ساختمان امنیت مرکزی پاروگ کار می‌کردند. آرسگان فعالیت خود را به عنوان یک کارآگاه در ساختمان امنیت شکاف آغاز کرد، با ورود آرسگان به ناحیه شرقی، تبهکاران کمتر جرمی را مرتکب می‌شدند. روزها می‌گذشتند و پرونده‌های زیادی با پیروزی به اتمام می‌رسید، امّا روزی گزارشی از تبهکارانی رسید که با یکی از مردم مينتراس در پاروگ، درگیر شده‌اند. انسان‌های مینتراس به دلیل تفکر متفاوت و کارهایی که می‌توانستند انجام بدهند، اجازه ورود به پاروگ را داشتند. با رسیدن این گزارش هیچ نیرویی به محل حادثه نرفت، به دلیل آن که مردم پاروگ به انسان‌های مینتراس اهمیتی نمی‌دادند حتی اگر سلامت آن‌ها در خطر بود. امّا برای آرسگان تفاوتی میان مردم وجود نداشت. آرسگان به محل حادثه رفت و پس از مبارزه و دستگیری تبهکاران، یک دختر از سرزمین مینتراس را بر زمین افتاده دید. آرسگان آن دختر را به بیمارستان برد و تا زمانی که بیدار شود در کنارش ماند. نام آن دختر ناریسپ بود، هنگامی که ناريسپ بیدار شد از آرسگان تشکر کرد و برای قدردانی یک گیاه با گلبرگ‌های صورتی رنگ به او هدیه داد.
در گذر روزها، آرسگان بعد از آن حادثه، زمانی که کارش به اتمام می رسید، ناریسپ را در ناحیه شرقی می‌دید. ناریسپ در قلمرو پاروگ به پرورش گیاهان مشغول بود. با گذشت یک سال آرسگان و ناریسپ عاشق یکدیگر شدند، امّا در این میان پرونده‌های حل نشده، تعدادشان زیاد می‌شد. روزی ناریسپ برای دیدن مادرش از دروازه‌های پاروگ خارج شد، در همین میان آرسگان در ساختمان امنیت شکاف به فعالیت خود ادامه می‌داد. در همان روز گزارش یک موجود از مینتراس به ساختمان امنیت ارسال شد، موجودی که قدرت تفکر خود را از دست داده بود و خشونت چشمانش را فراگرفته بود. تمامی نیروهای امنیت و آرسگان به سمت محل حادثه رفتند، آن موجود به قدری نیرومند بود که تمامی نیروها را زخمی کرد. آرسگان و نگهبانان نیروی امینت، دست‌ها و پاهای موجود را بستند و دستگیرش کردند. زمانی که نیروها به ساختمان امنیت بازگشتند. مدیر ساختمان امنیت تمامی نیروها را در اتاق جلسات فرا خواند. موضوع درباره‌ی همان موجود بود و این که چطور از دروازه‌ها عبور کرده است. مشخص شد که این موجودات با پیدایش خشونت در ذهنشان توانایی نامرئی شدن پیدا کرده بودند و پرونده های حل نشده هفته گذشته هم در ارتباط با این موجودات بوده است. مدیر امنیت دستور بسته شدن تمامی دروازه ها در سرتاسر قلمرو را داد، و از تمامی نیروهای امنیت خواهش کرد تا در کمترین زمان ممکن و بدون اینکه مردم پاروگ از خطر شهر با خبر شوند، این موجودات را به سرزمین خودشان بفرستند. آرسگان همان لحظه که از خشونت موجودات با خبر شد به سمت دروازها دوید. تمامی دروازه ها بسته بودند و ناریسپ رفته بود.
حال آرسگان و نیروهای امنیت تمامی نقشه‌های قلمرو پاروگ را بررسی کردند و نیروهای امنیت به ناحیه‌های مختلف پخش شدند. آرسگان نمی دانست برای ناریسپ چه اتفاقی می‌افتد، اما تمامی قدرت و تمرکز خود را در پیدا کردن موجودات گذاشت تا دروازه‌های شهر هرچه سریعتر باز شوند، تا بتواند بار دیگر ناریسپ را ببیند…